طاها فرشته عشقطاها فرشته عشق، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

با تو مادر شدم نور كوچولوي من

36 هفته - خرید تخت پارک برای طاها

سلام مهمون کوچولوی تو راهی - مسافر شادیه من روز پنجشنبه با بابا حمید رفتیم خیابون بهار و یه تخت پارک خیلی خوشگل و مدل جدید برات خریدیم خیلی خوشحال شدم - اخه میدونی مامانی جون برای خاطر موضوع مهاجرت به استرالیا ما خیلی برای تو وسایل بزرگ نگرفتیم اما این تخت پارک رو میگیریم که توش راحت و اسوده لالا کنی ... این تخت پارک مزیت اش اینه که ٣ طبقه داره و اون طبقه رویی برای دوران نوزادی که تو قد فندق هستی خیلی به درد می خوره حتی میشه مثه ننوی کوچولو همه جا حمل اش کرد .     اینم عکسش عزیزم : این کل تخت پارکه همراه با اون طبقه بالا این بدون طقه نوزادی: ایمن اون طبقه کوجولو هست : اینم هر دو با هم : ...
10 آذر 1392

36 هفته - ویزیت یه دونه به اخر مونده دکتر

مسافر کوچولو دیگه سفرت داره تموم میشه  و داری پا به دنیای تازه میزاری این روزهای با من بودن ات خیلی لذت بخشه تکون خوردن هات و همه دقایق در من بودن و با من بودنت روز سه شنبه پیش تاریخ ٦ آذر رفتیم ویزیت دکتر پاک روش - مامانی بابادی خونه منتظر موندن تا ما از دکتر برگردیم یه دلشوره ا داشتم که نکنه دکتر بگه زودتر از موعد باید به دنیا بیای ولی بعد از سونو و  معاینه دکتر کلی خوشحال بود و گفت "‌کار تموم شد " که بعدا این جمله دکتر سوژه شد و من و بابات کلی می خندیم به این حرف بعدم دکتر گفت همه چی خوبه و تو در ٣٨ هفته و ٣ روز ایشالله تاریخ ٢٣ آذر به دنیا خواهی اومد عزیزم   این ٢ هفته هم خواهد گذشت و روزهای...
10 آذر 1392

هدیه خیلی قشنگ و عاشقانه بابا حمید به مامان طاها

خوب پسر کوچولوی عزیزم بگم برات از هدیه بابا جونت به مامان : بابا حمید خیلی در تب و تاب این بود که هدیه چی بده به مامان برای به دنیا اومدن تو گل خوشبو از منم نظر خواست و منم کلی فکر کردم و ازش خواستم برام یه پلاک به اسم خودش برام بده بسازن .باباجونت هم اال کرد و این شد که من الان یه پلاک خیلی قشنگ از اسم بابایی ات توی گردنم دارم اینم عکسش بمونه برای یارگاری : ...
10 آذر 1392

زحمت های فوق العاده زیاد مامانی و بابادی

  سلام پسر کوچولی مامانی دیگه کاملا به روزهای شمارش معکوس نزدیک شدیم عزیزم . از اون ماجرای نا خوشایند بیمارستان و هول خوردن همه ما به خاطر ریسک زود به دنیا اومدنت مامانی و بابادی یکشنبه هفته پیش اومدن تهران برای کمک کردن به تمیز کردن خونه اخه می خواستیم برای اومدن تو به خونه حسابی همه جا را اب و جارو کنم هدیه کوچولوی الهی .خلاصه بگم که خونه واقعا کثیف بود و یه روز کامل طول کشید که خونه مون عین دست گل بشه و همین جا جا داره هزار تا از مامانی و بابادی تشکر کنیم که اینقدره کمک کردن و خسته شدن . عصری هم دیگه خسته بودیم ولی حسابی دیدن یه خونه تمیز می چسبیدددددددددد بعدش هم با مامانی ساک بیمارستان تورو جمع ک...
10 آذر 1392